هدیه الهی
دلم برات تنگ شده
دلم برای دیدن چهره مردونه و مهربونت تنگ شده...
و برای فرو رفتن در عمق چشمای زیبا و هزاررنگت ...
یادت هست، سالها پیش، بهت گفتم که رنگ چشمات رو خیلی دوست دارم ... وقتی از بالای عینک با لبخند بهم نگاه می کردی، دلم میخواست سالها این نگاه طول بکشه ... امروز باورم نمیشه که هنوز به همان تندی و شدت ۱۹ سال پیش- وقتی برای اولین بار در آمفی تاتر دانشکده مهندسی دیدمت - دوستت دارم ... اما شدتی که رنگ تعقل و پختگی سالها زندگی مشترک رو هم با خودش داره ...
امروز قلبم از یاد تو می تپه و اشک دمی از فروریختن باز نمی ایسته ...
این چه تقدیر مبهم ست؟!!
خوب میدونم که این هجمه هزاران فکر بی خرد ، دروغی بیش نیست و تقدیر، سرنوشت گره خورده ما رو به سوی عافیت و عاقبت بخیری سوق خواهد داد
و هر روز من مشتاق و بی پروا به استقبال حضورت، درب بسته خونه رو خواهم گشود و ترو به شدت سختی اینهمه انتظار ..................
اینروزها دعای من تنها برای توست ... تویی که همیشه با غرور و اعتماد به نفس، سربرافراشته و مطمئن، گام بر میداشتی و من همیشه متحیر اینهمه باور و اعتقاد تو بودم به راه و به هدف ...
خدا کناد که دست طوفان زده غیر قادر نباشه که این روح بلند و بلندی طلب رو به زیر بکشه و تو رو حتی برای لحظه ای در مسیر خدمتی که در پیش گرفتی متزلزل کنه ...
امروز من به تو و به هدف تو، ایمان آوردم و قول میدم در باقی زندگی - پابه پای تو طی طریق کنم ... هر کجای این سرزمین - هرکجای این کره خاکی که تو باشی و بخواهی ...
باشد که این روزهای سخت بگذرد ... این روزهای نامرد و پرفریب بگذرد ...
و من یقین پیدا کردم که همه این سختیها و اسارتها، تنها برای یک مقصود بزرگ ست ...
و آن رهایی از اسارت غیر - این شرک بزرگ -
من و تو در میانه میدان ابتلا ، خواهیم آموخت که تنها اوست "دومی" همیشه جاودان ...
و من ، تو ، خواهر ، برادر ، پدر ، مادر ، دوست ، مدیر ، و همه همه اغیار - سومی و چهارمی و پنجمی رو هم از "او" وام گرفته ایم ...
این درس بزرگ ، اگر او بخواهد تا بماند ، هدیه بزرگ پاداش صبر ما ست ... ان شاءالله
من امروز حاضرم با هم بودنمون رو برای هدفی بزرگ و مقدس خرج کنم ...