برای خداحافظی - فعلا
توی این سه هفته ای که مامانم برای امتحانات پایان ترم - تهران پیش ما بود - به بهانه بردن مامان به زیارت - تجدید میثاقی با بسیاری از خاطرات شش ساله تهران کردم .
مامان مشهد عهد کرده بود هر چهارشنبه میرفت حرم امام رضا(ع) ... لذا اینجا بنده باید هر چهارشنبه یک امام زاده پیدا میکردم و مامان رو می بردم تا عهد زیارتش خراب نشه ...
یک هفته رفتیم امام زاده عینعلی زینعلی (میدون پونک)- یک هفته هم رفتیم باغ فیض
یک هفته هم البته پنجشنبه قضاشو به جا آوردیم و با مامان و عروس خواهرشوهر - رفتیم قم - هم زیارت و هم مهمونی خونه اون یکی عروس خواهر شوهر ... خیلی خیلی خوش گذشت - خصوصا اینکه هیچ اقایی همرامون نبود و معلوم شد وقتی برنامه ریزی دست خودمونه خصوصا تو سفرهای زیارتی چقدر بیشتر خوش میگذره
...
این هفته چهارشنبه هم شاید انشاءالله زیارت اقامون علی بن موسی الرضا باشیم
...
فردا شب عازم مشهدهستم - البته باید برای آخرین امتحان ۱۸ خرداد یکروزه برگردم تهران - والبته انشاءالله بعد از تحویل خونه شاید انتهای تیرماه - چند روزی برای اسباب کشی دوباره به تهران بیام ... دیگه تهران اومدنم مث یک داروی تلخ فقط در مواقع ضروری باید استفاده بشه ... و این حس رضایت بخش و فوق العاده ایست ...
از همه برو بچ تهرونی که تو این مدت با بیان تاثرم از بودن در این شهر ناراحتشون کردم - عذرخواهم ![]()
البته درک میکنید که بودن در کنار مادر و خواهر و برادر - چقدر لذت بخشه ... هروقت کاری دارید میتونید دختمل رو بذارید خونه مامان بزرگش و به کارتون برسید
... هر چمعه می تونید با ابجی و داداشی خونه یکیتون جمع بشید و دیگه دختر کوچولوی داداشی اولش با غریبی نگاه نگاتون نمیکنه و فقط آبجی تون رو عمه صدا نمیزنه
...
وقتی دلت میگیره میدونی یک شفاخانه شبانه روزی هست که بهش پناه ببری و همه غمهات رو جابذاری و برگردی ...
وقتی تو فضای شهر قدم میزنی - سینما میری - رستوران میری - خونه اقوام همسری میری - دخترت چارتا مث خودت رو می بینه تا با تعجب نپرسه : یعنی اینهمه آدم نمیدونند دارند گناه میکنند؟!! ... و اونوقت تو مجبور شی مساله رو طوری توضیح بدی که نه دموکراسی زیر سوال بره و نه قبح گناه بریزه
شاید البته اشکال از ما بود که همون ابتدا به خاطر نزدیکی به محیط کار من - ساکن غرب تهران شدیم ... شاید اگر شرق بودیم یا مرکز اینهمه قدم زدن تو فضای شهر آزارم نمی داد ...
و از الان تصور پیاده روی تو مسیر خونه تا پارک ملت مشهد در پیاده روهای مصفای جنب منطقه پردیس دانشکده فردوسی مشهد و یاد خاطرات سالهای دور - چقدر فرح بخش است ...
حتما سری به خونه پدری در بلوار ۱۵خرداد یا همون منطقه ضدهوایی سابق خواهم زد ... هنوز اون خونه یک طبقه و حیاط دار و کلنگی سرجاشه و البته هنوز متعلق به مادرم هست ... شاید یکروز با خواهر و برادر دوباره ساختیمش ...
شاید هم یک سری رفتم دبیرستان ارض اقدس چهارراه لشگر ... البته حتما خانم جوشخوانی مدیر مدرسه بازنشسته شده ...
نمیدونم چرا اینقدر کوچه پس کوچه های خیابون دانشگاه مشهد رو دوست دارم ... خیابون اسرار ... مسجد امام صادق و یاد آیت الله زنجانی که چند روز قبل به رحمت خدا رفتند ... تا مدتها هروقت می رفتم بلوار کشاورز تهران اشتباها بهش میگفتم خیابون دانشگاه ... البته نمی دونم وجه تشابهشون چیه ... شاید باصفا بودنش تداعی بخش بوده ...
نمیدونم کی میشه دوباره سری به اینجا بزنم و پست جدید بذارم ... فعلا از همه شما دوستان ضمن حلال بودی خداحافظی میکنم و به خدا می سپارمتون ... اونهایی که شماره همراه منو دارند خوشحال میشم هروقت مشرف شدند مشهد - قدم رنجه کنند و اجازه خدمت گذاری به زائر آقا رو به من بدهند ...
در پناه حق - التماس دعا - اوه راستی باور کنید که هر وقت زیارت میرم دست جمع دوستان مجازی رو دعا میکنم ... و گاهی خیلی ها رو به اسم یاد میکنم ... امید که لایق استجابت دعا باشم ...