روزه داری

شمیم زهرا هرچی به سن تکلیف نزدیکتر میشه نگرانی من برای توان انجام تکالیف الهی ش بیشتر میشه... آیا رغبت خوندن سه نوبت نماز رو خواهد داشت؟ آیا توان روزه گرفتن رو خواهد داشت؟ آیا علاقه ش به نگهداری از حجابش باقی خواهد موند؟

شمیم زهرا این روزها مدام میگه که دوست داره مث ما روزه بگیره ... به روزه کله گنجشکی هم به هیچ وجه راضی نیست ... یکهو یاد دوستی افتادم که سه دختر به سن تکلیف داشت  ... می گفت که امسال ماه مبارک خوبی داشتیم ... شبها با دخترا بیدار می موندیم و خودمون رو مشغول می کردیم ... بعد از سحری هم تا ساعت هشت که بابای خونه سرکار می رفت بیدار می موندیم و بعد دخترا تا نردیک غروب افتاب میخوابیدن ... لذا اصلا گرسنگی ماه رمضون بهشون سخت نگذشت ...

دو روز پیش که اصرار شمیم زهرا به روزه گرفتن رو دیدم ... اجازه دادم تا سحر بیدار بمونه و با ما سحری بخوره ... حدود ساعت ۴:۳۰ صبح خوابید تا پنج بعداز ظهر هم خواب بود ... بعد هم با بچه ها رفت بازی ... فقط نیم ساعت آخر که باید پهن شدن و تدارک غذای افطار رو میدید یک کم بی تابی کرد ... اما در کل تجربه خوبی بود و من تمام نگرانی هام برای روزه داری سال آینده شمیم زهرا از بین رفت ... ان شاءالله که بقیه نگرانی هام هم به لطف خدا از بین بره و شمیم زهرا نوجونی و جوونی خوبی رو تجربه کنه ...  


الحمدالله امسال اقای همسر هم همراهی فرمودند و ما تصمیم گرفتیم سریالهای ماه مبارک رو نبینیم البته به جز دودکش رو ...

 

ماه آزادی و رهایی رسید ...

سلام علیکم

درود بر شما

دیروز فایل صوتی صحبتهای استاد رو گوش میدادم

فرمود:

اجابت آرزوی های مادی و معنوی شروطی دارد.

شرط اجابت آرزوی های مادی اینست که با خوشنودی دعا کنید و در هرصورت راضی به رضای خدا باشید ...

و شرط اجابت دعای معنوی این ست که تا حد امکان قدمهای اولیه رو خودمون برداریم و مابقی رو به خدا واگذار کنیم ... مثال استاد نماز بود ... "سعی کنید تا حواستون رو در نماز جمع کنید - قطعا نخواهید توانست این تمرکز رو زیاد ادامه بدید ... اشکالی نداره ... هربار یادتون اومد دوباره افکارتون رو متمرکز کنید - بذارید هزاربار این سیکل تکرار بشه - کنارش از خدا کمک بخواهید تا سیکل این تمرکز طولانی تر بشه ... خدا که حرکت شما رو ببینه قطعا این دعا رو اجابت میکنه" ...

ماه مبارک رسید ... از همین امروز هم میشه آثار - شروع در غل و زنجیر قرار گرفتن شیطان رو حس کرد ... انگار بدجوری دچار وحشت شده ... اخرین دست و پاهاشو ناامیدانه برای یک لحظه بیشتر گمراه کردن بشر میزنه ...

فرصت یک ماهه ای برای خودسازی - فرصت یک ماهه ای برای تفکر - برای عبادت ...

خدایا! فراموشی و تنبلی رو دراین ماه از ما بگیر ... خدایا! دلم برات تنگ شده - مدتهاست - چیزی قریب سی و هشت سال - که فراموشت کردم ... خدایا! کافی نیست؟ خدایا! نور معرفت و حکمت رو در وجودم جاری کن ...

خدایا به باقی عمرم برکت بده ... توفیق علم و عمل عنایتم کن ...  


چند شب پیش - نیمه های شب بود - شمیم زهرا از من خواست تا غمهای دلم رو براش بگم ... نمیدونم چه حسی هست که مدتیه از من میخواد براش درددل کنم ... و همه ش میگه مامان حس میکنم یک دردی تو دلت داری ...

براش کمی از دردهام گفتم ...

- گفتم که دلم می خواد منو تو و بابایی بتونیم سه تایی کنار هم تو مشهد زندگی خوبی داشته باشیم

- گفتم دلم می خواد دختر بهتری برای مامانم باشم ... حالا که پیرتر شده کنارش باشم ...

- دلم میخواد بتونم از وقتم بهتر استفاده کنم و بیشتر مطالعه کنم ...

و بعد خواستم تا او هم با من درددل کنم ... و با شنیدن دردهاش که با بغض و گریه همراه شده بود از حیرت خشکم زد ...

- دلم میخواد زودتر امام زمان بیاد و اینهمه غم و جنگ تو دنیا از بین بره

- دلم برای زهرا (دختر پنج ساله ای یکی از اقوام) می سوزه ... دلم میخواد دوباره بابا و مامانش با هم آشتی کنند و با هم زندگی کنند

- دلم برای فاطمه (یکی دیگه از اقوام) که باباش مرده می سوزه ... دلم میخواد که غمگین نباشه ....

 

وقتی غمهای شمیم زهرا رو می شنیدم از خودخواهی خودم سرافکنده شدم ...

بازگشت ...

فکر میکردم این رفتن برگشتی نداره - اما مث همیشه بدقولیهای فرزند انسان باعث شد که خونه ای که قرار بود خرداد تحویل بشه - نشه و منم هرچی فکر کردم دیدم که ماه مبارکی خونه خودم تهران باشم بهتره تا مزاحم مامانی بیچاره تو مشهد ...

اینبار برخلاف دفعه های دیگه توی این هفت ساله مامان گریه کرد - او هم فکر نمیکرد برگشتی در کار باشه ...

جزای شکستن دل مامان هم همین که یک همسایه جدید تو آپارتمان تهران پیدا کردیم که دختر ده ساله و چشم و گوش بازش شده موی دماغ دختر من ... روزی هفت و هشت بار زنگ خونه رو میزنه که با شمیم زهرا بروند بازی ... با چه تلاشی بهشون فهموندم زودتر از ساعت شش نباید توی حیاط بازی کنند ... دیروز که شاهد خاله خاله بازیشون بودم ... دیدم که تماما در مورد خاستگاری مصرانه یک آقا پسر استاد دانشگاه هست از یکی از شاگرداش ... معلومه که این خاله خاله بازی کپی ماهواره ای نیست و برداشت مستقیم از فیلمهای تلویزیون داخلی خودمون هست ... فیلمهایی که آثار مخرب اون کم از ماهواره نیست ... فیلمهایی که سالهاست به خاطر شمیم زهرا مجوز دیدنش رو از خودم هم گرفتم ...

البته یکی از ثمرات این معضل تا حالا این شده که برای مشغول کردن شمیم زهرا تو خونه فکری بکنم ...

امروز سوره مسد رو با هم حفظ کردیم ...

باید یک برنامه کامل بریزم:

دوره دروس کلاس دومش بصورت تفریحی -

درست کردن کاردستی -

بازی کامپیوتری و

ورزش و ... تا روزش پر بشه ...

خدایا! ماه مبارک نزدیکه و من احساس میکنم حال خوبی برای شروعش ندارم ...

یک چیزی باید ته دلم اتفاق بیوفته ... والا امسال هم به سرانجام سی و هشت ساله گذشته مبتلا خواهد شد ...

--------------------------------

انتخابات هم تمام شد ... این دوره خانواده من کمتر درگیر انتخابات ریاست جمهوری شدند - چون درگیر انتخابات شورای شهر مشهد بودیم - آقای همسر نامزد شده بود و البته جز اعضاء علی البدل شورا رای آورد - به قول خودش برای اولین حضور با وجود هزینه بسیار پایین تبلیغاتی- نتیجه بدی نبود ...

نتیجه انتخابات برای من هم غیر قابل پیش بینی و البته جالب بود ... با وجود اینکه از دوستاران همشهری قالیباف بودم - منتهی نتیجه خیلی تو ذوقم نزد ... انگار این رو بر خلاف طرفداران سر سخت جناب جلیلی از انوار الهی میدونستم ... نتیجه ای که باید به هز دلیلی در شرایط کنونی جامعه به دست می آمد ... هم درس عبرت بود - هم سوپاپ اطمینان - هم تخلیه روانی جامعه - و هم خوب نتیجه دموکراسی ... انشاءالله عاقبتش نیکو خواهد بود ...