سلام علیکم 

به قول  خان داداش مصطفی حیفه که آدم دنیای مجازی رو ببوسه و بذاره کنار ... به هرحال توی این حدود ۵ سال همنشینی با این دنیا - بدی که ازش ندیدم هیچ - کلی هم دوست دوران تنهایی من بوده و هست ...

 

دکتر فرهنگ رو میشناسید؟ بحثای موفقیت داره - خیلی شیرین و دلنشین

دانلود جلساتش تو اینترنت هست - توصیه میکنم حتما گوش کنید ...

توی شرایط سختی که اینروزها به هزار و یک دلیل بر من گذشت خیلی در تقویت روحیه ام مفید بود ...

یک داستان جالبش رو براتون تعریف میکنم ...

زن و مرد سیاه پوستی دختر کوچیک خودشون رو برای ثبت نام مدرسه می برند- با یک تست هوش مقدماتی به اونها میگن که دخترشو ضریب هوشی خیلی کمی داره و قادر به ثبت نامش نیستند - در خارج از مدرسه پدر و مادر رو میکنند به دختر و میگن - اینها اونقدر خنگ بودند که نتونستند هوش سرشار ترو تشخیص بدن... و همین قصه برای چندین مدرسه دیگه هم رخ میده تا اینکه بلاخره تو یک مدرسه ثبت نام میشه ...

سالها بعد از کارشناس معروف و سرشناس آمریکا در امور سیاسی و تحلیلگر تراز اول مسائل شوروی سابق - خبرنگاری فضولی میپرسه: " من در گذشته شما کنکاش کردم و فهمیدم که شمارو چندین مدرسه به دلیل ضریب هوشی پایین ثبت نام نکردند - چی شد که امروز اینقدر سرشناس و موفق شدید؟!"

جواب میده:" مدیون القای حس باهوش بودن و نابغه بودن پدر و مادرم هستم که هیچ وقت منو کودن تصور نکردند."

خوب این قصه درس بزرگی داشت که دکتر فرهنگ در تاثیر "قدرت انتظار و تلقین مثبت" ازون یاد کرد ...

البته منم یک نتیجه گیری طنز ازین داستان دارم شما چی فکر میکنید؟

اگر این دختر واقعا ضریب هوشی بالایی داشت در اثر این تلقینات مثبت پدر و مادر یقینا تبدیل به یک دانشمندیا مخترع یا مکتشف بزرگ میشد ... اینکه امروز سیاستمدار شده یعنی همه زور تلقینات پدر و مادرش تونسته اونو تو همین زمینه موفق کنه ... در واقع توهم باهوش بودن با خود باهوش بودن آثر متفاوتی میذاره ...

لذا اکثر ساستمداران به ظاهر بزرگ - آدمهای خنگ و کودنی بودند که در اثر تلقین خودشون یا دیگران دچار توهم باهوش بودن و نابغه بودن شدند و حالا فکر میکنند که امور کشورها بر سر انگشتان آنها میچرخد.  

دلم برای همه دوستان مجازی تنگ شده بود - برای تصمیم های بزرگی که باید در آینده نزدیک بگیرم دعا بفرمایید.