آقا - تسلیت

صحن مسجد گوهرشاد -یک روزبارانی -

روزهای شهادت غریبانه آقا نزدیک است ... و من درگیرودار روزمرگیهایی که دستم را از چنگ انداختن به ریسمان ولایتش بسته و پایم را برای قدم نهادن بر سنگ فرش مرمرین حرمش افلیج کرده ...

مولای من به وسعت نداشتنهایم مینگرم و تهی بودن دستهایم و به سیاه بودن نامه اعمالم و لبریز بودن سینه ام ... چگونه از عشق بگویم در حالیکه میدانم نمی شناسمت ... سالهای طولانی همجواری که سهل است ... هزاران کلمه بر این فراق هم  فدا کنم باز هم نمی توانم بشناسمت ... که این شناخت همان علمی است ک تنها در عمل حاصل میشود ... و چه سخت است عامل بودن به همین حداقلهای شعور و بینش ... چه دورم اقا ... و چه لبریز   

تجربه نبوی - قبض و بسط شریعت

یکی از درسهایی که این ترم داشتم و از همون اول با کلاسهای افلاین استاد همراهی میکردم و از شنیدن مطالب جدیدش لذت می بردم - درس آشنایی با وحی و کتب آسمانی بود ...

یکی از بخشهای کتاب که تعجبم رو سخت برانگیخت - نظریه تجربه نبوی بود ... منی که سالها پیش - شاید ۱۵-۱۶ سالی میشه - شاهد گوش کردن قایمکی نوارهای سخنرانی عبدالکریم سروش توسط برادرم بودم - و همیشه کنجکاو بودم بدونم مباحث این نوارها پیرامون چه مساله نویی است که ناگهان در میان جوانان علاقمندانی پیدا کرده ... بلاخره چند سال پیش به این کنجکاوی پاسخ دادم و مقالات او را که البته آن زمان دیگه قدیمی و نخ نما شده بود مروری کردم ... بحث تجربه نبوی - قبض و بسط شریعت ... حداقل نتیجه این کنجکاوی این بود که  :عجب نظریه نویی است!! و جای تامل داره و سروش آدم خوشفکر و عمیقی است که ازین منظر نو و بدیع به مساله نبوت و وحی نگاه کرده ...

این ترم در این کتاب خواندم

 "این اصطلاح را نخستين بار شلایر ماخر (1834 ـ 1768 م) و پس از او ویلیام جیمز(1910 ـ 1842 م) در ادبیات دینی رواج دادند. امروزه نیز این تعبیر که پیامبران دارای تجربۀ دینی و قدسی بوده‌اند هم در میان متفکران مسیحی و هم در میان اندیشمندان مسلمان فراوان به کار می‌رود.

در میان مسلمانان محمد اقبال لاهوری نخستین بار در کتاب احیاى تفکر دینى در اسلام این اصطلاح را در بارۀ چگونگى‌ وحی پیامبران به کار برده است.

در غرب از زمانی که شلایر ماخر این نظریه را مطرح کرد تا زمان کنونی صدها کتاب و هزاران مقاله در بارۀ آن منتشر شده است و از زوایای مختلفی همچون روان‌شناختی، کلامی، هستی‌شناختی، عرفانی و معرفت‌شناختی و ... به این بحث نگریسته شده است. بسیاری از مباحثی که در حوزۀ تجربۀ‌ دینی مطرح شده است هیچ ارتباطی به بحث وحی و پیامبران ندارد؛ یعنی افرادی که هیچ اعتقادی به خدا، پیامبران و وحی الهی ندارند مباحث گسترده‌ای را در حوزۀ ماهیت تجربۀ دینی مطرح کرده‌اند که برخی از آن‌ها از این نظریه به عنوان تجربۀ‌ دینی یاد نمی‌کنند، بلکه اصطلاح تجربۀ‌ معنوی یا esperitual xperience را برای این نظریه به کار می‌برند.

 پس از شلاير ماخر رودلف اُتّو در زمینۀ تجربۀ‌ دینی کتابی با عنوان ماهیت امر قدسی دارد که به فارسی نیز ترجمه‌ شده است. در این کتاب چگونگى ارتباط سخنان برخی از کسانی که به عنوان پیامبر یا رسول شناخته می‌شوند با مسئلۀ تجربۀ دینی را توضيح مى‌دهد. او می‌گوید معمولاً کسانی که تجربۀ دینی یا تجربۀ قدسی با خداوند دارند دو حالت در تجربه‌های آن‌ها به چشم می‌خورد: حالت قبض (خوف)؛ يا حالت بسط (سرور).

وى می‌گوید وقتی حالت خوف به انبیا یا کسانی که تجربۀ دینی دارند دست می‌دهد گزاره‌های جبر گونه از آن‌ها صادر می‌شود؛ مانند اينكه انسان در این دنیا اختيارى ‌ندارد و همه چيز در اختيار خدا است؛ ایمان و کفر از ناحیۀ‌ خدا است؛ و یا گزاره‌هایی مانند: ﴿فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾[3]؛ و در حالت بسط و سرور گزاره‌هایی مانند بهشت، نعمت‌های بهشتی، رحمت واسعۀ‌ خداوند، آمرزش الهى و وجوب رحمت خداوند از پیامبران صادر می‌شود. بنا بر اين به طور کلی پیامبران داراى دو وجه مبشّر و منذر هستند.

در این دیدگاه اوامر، نواهی و تمام گزاره‌هایی که در کتاب‌های مقدس آمده است مستقیماً از ناحیۀ خدا نیست و معانی آن‌ها نیز از سوی خدا القا نشده است؛ بلکه هم لفظ و هم معنای وحی از ناحیۀ بشر است و بازتاب حقیقتی است که پیامبران یا دینداران تجربه کرده‌اند."

کلی تو اینترنت سرچ کردم و مقالات زیادی خوندم تا بلاخره دوزاریم افتاد که دکتر عبدالکریم سروش یک نظریه پرداز نبود ... بلکه صرفا یک مترجم و کپی بردار بود که تنها هنرش آلوده کردن دامان وحی نبوی رسول اکرم بود به نظریه های اندیشمندان غربی که گفتارشون صرفا استنباطی بود از کتب اسمانی خودشون که به واقع ما نیز معتقدیم تحریف شده اند و کلام خدا نیستند و به دست انسانهایی که پیامبر هم نبودند نوشته شده ...
 
میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمون است ...

مبارزه با نفس4

استاد می فرمود:

تا یک زمانی خدا بهت فرصت میده که مبانی فکری و ایمانی خودت رو تقویت کنی ... مدتی دچار عافیت و آسودگی هستی ... بعد زمانه امتحانات سخت فرا می رسه ... فکر کردی خدا همینجوری میزاره ادعای محبت اهل بیت رو بکنی ... همینجوری جلسه بری- حسین حسین کنی و (به تعبیر من تو وبلاگت قلم فرسایی کنی که آی مبارزه با نفس و فلان و بهمان) و بعد هیچی ... نه جانم - به موقعش همچین حالت رو با یک امتحان عملی سخت میگیره ... امام صادق بیش از ۴۰۰۰ شاگرد فقیه داشت ... دقت کن فقیه ... هی اومدند خدمتشون و گفتند آقا اینهمه فدایی رو نمی بینید ؟! چرا قیام نمیکنید؟! فرمود: ازین همه به اصطلاح شما فدایی چهل نفر پای کار و اهل عمل پیدا می شدند من قیام میکردم ... به یکی دیگه هم که همین ادعا رو داشت فرمود: یالا بپر تو تنور ... عرض کرد اما اخی چرا؟ داغه؟ می سوزم ... همین موقع یکی از یاران مخلصشون وارد شد ...امام بی مقدمه فرمود: فلانی برو تو تنور ... و او بدون هیچ پرسش و تعجبی رفت تو تنور ... همین!

عزیز من خودت رو با کار سخت برای روزهای سخت ابتلا آماه کن ... به نفست سخت بگیر ... کار سخت بکن ... همونی که از همه سختتره انجام بده ... یکیش مبارزه با عادتهاست ... عادتهای غلط ... مبتلا و دچار عافیت نشو ... محبتت رو به اهل بیت زیاد کن ... اونقدر زیاد که موقع ابتلائات سخت - همین محبت دستت رو بگیره و کار رو برات ساده کنه ...

استاد می فرمود ... در روز پانزده رمضان  - روز میلاد آقا امام حسن(علیه السلام) ... و من با اینکه به پارکینگ حرم حضرت عبدالعظیم حسنی رسیده بودم ... بدون اینکه بتونم از ماشین پیاده بشم - با نگاه به آن گنبد کوچک و زیبا - ازین نواده پاک آقا - طلب توفیق مبارزه با نفس رو کردم ... خدایا! دستمون رو بگیر ... من اقرار میکنم که امروز که روز عافیت و راحتی ست کم آوردم ... چه برسه به روز ابتلائات سخت ... من اقرار میکنم که اگر دستم رو به تمامی نگیری - از پسش بر نمی یام ... بر نمی یام !!!

مبارزه با نفس 3

عجیبه ... مدتی پیش مجموعه سخنرانی یک استاد به دستم رسیده ... خیلی اتفاقی سی دی از بینشون انتخاب کردم و دیروز در طول راه به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی - جهت شرکت در امتحان- گوش کردم ... بحث - بحث هوای نفس بود ...

استاد می فرمود مبارزه کن به هر وسیله ای ... هرچند قدمی کوتاه ... می فرمود یکی از راههای مبارزه با نفس همین اعمال شریعت است ... می فرمود : چرا اگر حتی در نماز فکرت هزارجا هم باشه - نماز از نظر فقهی باطل نمیشه ؟ چون در همین نفس عمل به نماز - راز مقابله در برابر نفس هست ... تودهنی زدن به نفس برای انجام یک شریعت - می گفت اگر نیمه شبی بلند شدی و دیدی اصلا حال نماز شب نداری - نخون ... اما نخواب ... برای اینکه حال نفست رو بگیری ... مدام آب به صورتت بزن و بیدار بمون ... راه برو و نذار خواب به چشات بیاد ... درسته نماز نخوندی ... اما در همین بیداری ظاهرا بی تاثیر تونستی یک حال حسابی از نفست بگیری ...

چند روز پیش درد دلی با یک دوست می کردم ... طی یک کامنت خصوصی برام نوشت :

"نوشته بودید دغدغه ها و سرگردانی ها به اوج رسیده و نمی‌دونید این از خصوصیات شب امتحانه یا یک چیز دیگرتون شده... اومدم که عرض کنم: جانا سخن از زبان ما میگوئی! راستش رو بخواهید همه‌مون به نوعی یک چیزیمون شده. من ساعتهای زیادی همیشه توی ذهنم مشغول پیدا کردن علت این درد هستم و مثل شما مدام در حال کش و قوس با خودم هستم. از این فکر کردن‌ها چند تا نتیجه گرفتم که میگم: اول اینکه راستش، میدان هوای نفس خیلی گشاد شده! هیچ زمانی مثل زمان ما، انسان اینقدر میدان برای جولان هوای نفسش نداشته. این یه اتفاق بی‌سابقه است؛ ابتلای زمانه است و ما رو هم گرفتار کرده (خودم رو عرض می‌کنم). دوم اینکه هیچ زمانی، مخالفت با خدا و گناه، اینقدر برای انسان شیرین نبوده. سخت بودن فاصله گرفتن از گناه هم ریشه‌اش همینه. گناه بسی شیرین شده در مذاق‌های جدید (باز هم خودم رو عرض کردم). علتش رو اما هنوز پیدا نکردم! قسمت زیاد دیگری از تشویش‌ها هم مال تیرگی خوش بودن با دنیاست. ما با دنیا عجیب خوشیم (باز هم خودم رو میگم). عارف کامل، مرحوم میرزا علی آقا قاضی (ره) توی نامه‌ای به کسی نوشتن "همه خرابی‌ها از خیال ماندن در دنیاست..." تأثیر دعا و رنگ و بوی دل رو هم تا حدود زیادی همین گرفته از ما. حدیث مفصل از این مجمل رو خودتون بخونید. این تیرگی رو، دعای هیچکسی در حق آدم از بین نخواهد برد. دست خود خدا باید از پس پرده ظاهر بشه و بسوی انسان بیاد. شرطش به تنگ اومدن از دنیا و رو به خدا کردنه و الا نمیاد این دست؛ با دوست داشتن دنیا، نمیاد. ...فنادی "فی الظلمات"... و نجیناه من الغم "و کذلک ننجی المؤمنین". این وعده، زمانش مضارعه. کردم اشارتی و مکرر نمی‌کنم بقول حافظ!"

مطالعه شب امتحان

دیروز وقتی تونستم هفتاد صفحه خط ریز - با فونت ۹ توهوما (صرفه جویی در مصرف کاغذ) فلسفه رو یکروزه بخونم و البته تا حدی هضم کنم ... تازه فهمیدم چقدر تا کنون عمرم رو هدر دادم ... تازه فهمیدم ... اگر علامه ها علامه شدند و پرفسورها پرفسور ... همه روزهاشون خیلی بیشتر از یک روز شب امتحانی من مطالعه کردند ...

تازه فهمیدم در طول ترم وقتی خسته و کوفته از پای سیستم پا میشدم و از درد عضلاتم در کش و قوصی مغرورانه لذت می بردم که فقط چارتا فایل صوتی درسی گوش کردم ... در واقع خودم رو گول میزدم ... خودم رو سرکار می گذاشتم ... تازه فهمیدم انسان چقدر ظرفیت دارد و چقدر این ظرفیتها رو هدر میدهد ... اما مگر آدمی - این خداوندگار نسیان و فراموشی ازین فهم ها و جرقه ها بهره می ببرد؟!!!!!

شب امتحان میگذرد و باز تنبلی و کسالت و توجیه

عنایتی فرما

فصل فصل امتحانات است ... یک ماهی درگیر خواهم بود . تا نهم بهمن که امتحان فلسفه دانشکده امام خمینی را میدهم انشالله ... دعا بفرمایید ختم بخیر شود. این ترم سنگ سنگینی برداشتم ... میانه ترم مدام میخواستم یکی از چهار نوع دانشکده و آموزشکده ای که شرکت کردم رو حذف کنم ... اما دیدم تاثیر منفی یک کار نیمه رها شده بدتر از کم آوردن نمره چندتا از آنهاست ... حالا بیست هم نشویم که آسمان به زمین نمی آید ... نمره نوزده هم نمره خداست مگر نه؟!

اما حقیقتا باید یک فکر جدی برای نظم مطالعاتم بکنم ... صرف خوندن شب امتحانی و مدل دانشجویی آدم رو بجایی نمی رسونه باید یاد بگیرم به شیوه طلبه ها درس بخونم... عمیق و همراه با مباحثه و تفکر ... آخه فلسفه رو کی تا حالا روخونی کرده که من دومیش باشم ... هی با خودم میگم چه مباحث شیرینی باید یک وقت حسابی برای درکش بذارم ... اما دریغ ازون وقت حسابی که به بهانه ای حروم یک مطالعه زودگذر و آبکی نشه ... ای خدا آخه پس کی ؟ چیزی نمونده سی وهفت سالم پربشه ... کی قرارَ قرار بگیرم ... کی قرار راهی رو پیدا کنم که میدونم آهسته و پیوسته تا آخر ادامه ش خواهم داد؟ هرچند فعلا راهی رو که دارم میرم - دوست دارم ... اما دلم میخواد پخته تر - عمیقتر و شائقتر دنبالش کنم

و البته سخت امیدوارم به کسی که آنچه دارم نیز از عنایات بی شائبه اوست... 

فیلم - درمان

کلاس تاریخ سینما تمام شد ... فوق العاده بود ... خیلی در دید من نسبت به سینما و جامعه اروپایی و آمریکایی تاثیر داشت ... حسی درونی به من می گفت که برای رودررویی با دنیای فردا ... دنیای آینده ای نزدیک به این دیدگاه نیاز دارم ... چند روزه که گرفتار پروژه تحویلی این کلاسم ... باید از یک فیلم عکسهایی تهیه کنم و بتونم با این تصاویر روایت فیلم را نقل کنم ... چون مثل بچه های تنبل کلاس آخر از همه به انتخاب فیلمم اقدام کردم همه فیلمهای مطرح دهه هفتاد به قبل سینمای هالیوود توسط بچه های کلاس که یک صد نفری میشویم تمام شد و من ناگزیر یک فیلم از سینمای ایتالیا انتخاب کردم که به لطف یک دوست قدیمی مدتها پیش فیلمش به دستم رسیده بود ... فیلم از نظر ساختار و محتوا قویست ... هرچند این محتوا گاه به مذاق من خوش نمی آمد ... اما به هرحال ارزش انتخاب داره ...

از هفته آینده کلاس مکتب شناسی سینما توسط همین استاد "شاه حسینی" شروع می شه و من فکر میکنم که این کلاس هم فوق العاده خواهد بود ... انشالله


اینروزها فرصتی شده که به درمان بیماریها کهنه جسمی بپردازم ... بینایی سنجی برم و شماره عینکم رو عوض کنم ... به ترمیم دندانهای پوسیده برسم ... پیگیر درمان جدیتر سینوزیت مزمنم بشم و ...

اما نمیدونم ... نمیدونم کی قراره به یک درمان جدی و ریشه ای بیماریهای روحم فکر کنم ... کی قراره آستین همت بالا بزنم و یک یا علی برای حذف ریشه ای رذایل جا خوش کرده در روحم بگم ؟ کی؟؟؟