- امروز ترافیک بلوار کشاورز- بخاطر مراسم تشییع پیکر آیت الله خوشوقت ( خدا با انبیاء و ائمه محشورشون کنه) حسابی درهم شده بود ... نیم ساعت دیر به دندانپزشکی رسیدم ... منتهی وقتی بود که از دوماه قبل رزرو کرده بودم و اگر نمی رفتم - تا بعد از عید به تاخیر می افتاد ... دوتا دندون عقل با جراحی از داخل لثه خارج کردم و الان که کم کم داره بی حسی میره - درد جانکاهی داره آغاز میشه ...

- صبح زود یک سری به مدرسه شمیم زهرا رفتم و از مسئولیت شورای انجمن اولیاء مدرسه استعفاء دادم ...

- شمیم زهرا هم آنفلانزا گرفته و الان خوابیده ... چند روز پیش میگفت" مامان حالت تهوع چطوریه؟ من تا حالا بالا نیاوردم" - فکر کنم امروز به اندازه کافی فهمید که حالت تهوع چه حالت بد و عذاب آوریه ...

- سوم اسفند تولد دخترم بود ... توی دو هفته گذشت دوبار براش جشن گرفتیم ... یکبارش هم برای مشهد و تو جمع خاله و دائیش ازمون قول گرفته ...

تاحد ممکن سعی کردیم خاطره هفته قبل مدرسه رو فراموش کنه و آخر سالی خوبی رو بگذرونه ...  

- از جمع کلیه عکسهای دیجیتال چند سال اخیر - حدود ۲۰۰ عکس از بهترینها رو جدا کردم تا چاپ کنم ... عکس داخل آلبوم یک مزه دیگه ای داره - خیلی دلنشینه که هرازگاهی آلبوم رو ورق بزنی و یاد خاطرات کنی ...

- منتظر آخر سالم تا ان شاءالله توفیق بشه و دو هفته ای بریم مشهد ... خرید آخر سال هم نکردیم و گذاشتیم برای اونجا تا فرصتی بشه برای پرسه زدن تو خیابونهای شهر - فقط مشهدیها می دونند که پوشاک هیچ کجای ایران به ارزونی مشهد نیست ... البته اگر محل شناس باشی ...

- امروز پیامکهای تبریک روز مهندس از دوستان و همکاران قدیم که سالها بود ازشون بی خبر بودم رسید ... دیروز وقتی بابا به شمیم زهرا گفت " نمیخوای روز من و مامان رو تبریک بگی؟" با تعجب پرسید مگه مامانم مهندسه؟ خوب البته بچه حق داره - فکر میکرد چون دیگه سرکار نمی رم - دیگه مهندس محسوب نمیشم

- سلام ای غروب غریبانه من