چند هفته ی گذشته روزهای پرفراز و نشیبی بر من گذشت ...

الان که زمان - همون مرهم دردهای بی درمان - سپری شده - به عقب که بر میگردم - می بینم - یک جاهایی بردیم ... کم آوردم ... با خشم به اسمون خدا نگریستم ... بغض کردم ... ناامید شدم ...

البته همش اینها نبود - لحظات نابی هم گذشت ... التماسهای جانانه ی نیمه شبها ... و دلی بریده از همه اغیار ...  

چیزهایی در من شکست ... غروری - باوری - منیتی -

چیزهایی در من زنده شد ... امیدی - توکلی - محبتی -

خدایا! تو به هزار لطایف الحیل سعی میکنی به من ِ سرکش و مغرور و بی خبر - بفهمونی " من - فقط من - اول و آخر همه دلبستگیها و امیدهای عالمم"

هرجا که غفلت کردم در دم حالم رو گرفتی ... هرجا سرخوشی های غافلانه دنیا - مستم کرد - جامم رو از تلخی های دنیا لبریز کردی ...  

هرجا نامت از سر زبونم افتاد - بر کشتی طوفان رده حوادث سوارم کردی تا چون مغروقی بی پناه ترو صدا بزنم ...

 

همه اینها گذشت تا منو به بزرگترین آرزوی زندگیم برسونی ...

ان شاءالله

من برخواهم گشت ... و به زودی ساکن همیشه مشهدالرضا خواهم شد ...

یار پسندید مرا - یار پسندید مرا -

و این سما و دلخوشی همان راحتی همراه هر سختی ست که تو وعده داده بودی " فان مع العسر یسر - ان مع العسر یسر " ...